کد مطلب:303635 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:214

مصائب حضرت زهرا در آئینه اشعار علامه کمپانی
پیش از این اشعار عربی این مجتهد گرانقدر را خواندید و ترجمه آن را هم نوشتیم اینك اشعار فارسی این علامة دلسوخته را كه شرح مصائب حضرت زهرا علیهاسلام را و حوادثی كه بر آن حضرت گذشته در اشعارش آورده می خوانید قابل ذكر است كه این عالم ربانی متخلص به مفتقر است. كه در پایان ابیاتش تخلص خود را ذكر فرموده است.


تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت

كعبه ویران شد حرم از سوز صاحب خانه سوخت


شمع بزم آفرینش با هزاران اشك و آه

شد چنان كز سوز آهش سینه كاشانه سوخت


آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد

تا ابد زان شعله، هر معمور، و هر ویرانه سوخت


آه از آن پیمان شكن كز كینه خمّ غدیر

آتشی افروخت تا هم خم و هم پیمانه سوخت


لیلی حسن قِدم چون سوخت از سر تا قدم

همچو مجنون عقل رهبر را دل دیوانه سوخت


گلشن فرخ فر توحید آن دم شد تباه

كز سموم شرك آن، شاخ گل فرزانه سوخت


گنج علم و معرفت شد طعمه افعی صفت

تا كه از بیداد دو نان، گوهر یكدانه سوخت


حاصل باغ نبوت، رفت بر باد فنا

خرمنی در آرزوی خام رأی و دانه سوخت


كركس دون، پنجه زد بر روی طاووس ازل

عالمی از حسرت آن جلوه مستانه سوخت


آتشی آتش پرستی در جهان افروخته

خرمن اسلام و دین را تا قیامت سوخته


سینه ای كز معرفت گنجینه اسرار بود

كی سزاوار فشار آن در و دیوار بود


طور سینای تجلی مشتعل از نور بود

سینه سینای عصمت مشعلی از نار بود


آن كه كردی ماه تابان پیش او پهلو تهی

از كجا پهلوی او را تاب این آزار بود


گردش گردون دون، بین كز جفای سامری

نكته پرگار وحدت، مركز مسمار بود


صورتی نیلی شد از سیلی كه چون سیل سیاه

روی گیتی زین مصیبت، همچو شام تار بود


شهریاری شد به بندبنده ای از بندگان

آن كه جبریل امینش بنده دربار بود


از قفای میر، بانویش روان شد بانوا

بانگ می زد تا به پایش قوت رفتار بود


گرچه باز و خسته شد از كار، دستش شد زكار

لیك پای همتش برگنبد دوار بود


دست بانو گرچه از دامان شه كوتاه شد

لیك بر گردون بلند از دست آن گمراه شد


گوهری سنگین بها از ابر گوهر بار ریخت

كز غم جانسوز او خون از در و دیوار ریخت


تا زگلزار حقایق نوگلی بر باد رفت

یك چمن گل، صرصر بیداد از آن گلزار ریخت


شاخه طوبی مثالی را زآسیب خسان

آفتی آمد كه یكسر هم برو هم بار ریخت


غنچه نشكفته ای از لاله زار معرفت

از فراز شاخساری از جفای خار ریخت


اختر فرخ فری افتاد از برج شرف

كاسمان خوناب غم از دیده خونبار ریخت


طوطئی زین خاكدان پرواز كرد و خاك غم

بر سراسر طوطیان عالم اسرار ریخت


بسملی در خون تپید از جور جبار عنید

یا كه عنقاء ازل، خون دل از منقار ریخت


زهره زهرا چو از آسیب پهلو در گذشت

چشمه های خون زچشم ثابت و سیار ریخت


مهبط روح الامین تا پایمال دیو شد

شورشی سر زد كه خون از گنبد دوار ریخت


از هجوم عام بر ناموس خاص لایزال

عقل حیران، طبع سرگردان زبان لال است لال


طعمه زاغ و زغن شد میوه باغ فدك

ناله طاووس فردوس برین شد بر فلك


زهره چرخ ولایت نغمه جانسوز داشت

تا سماك آن ناله جانسوز می رفت از سمك


چشم گریان و دل بریان بانو ای عجب

نقش هستی را نكرد از صفحه ایجاد حك


شاهد بزم حقیقت شمع ایوان یقین

اشك ریزان رفت در ظلمت سرای ریب و شك


كی روا بودی رود مولا به كوی این و آن

آن كه بودی خاك راهش سرمه چشم ملك


مستجار هر دو گیتی قبله حاجات برد

دست حاجت پیش انصار و مهاجر یك به یك


بی وفا قومی دل آنان زآهن سخت تر

وعده های سست آنها چون هوایی در شبك


پاس حق هرگز مجو از مردم حق ناشناس

هر كه حق را ننگرد كورش كند حق نمك


مفتقر گر جان سپاری در ره بانو رواست

راه حق است ان تكن لِلّه كان الله لك


همچو قمری باغمش عمری بسر باید كنی

چاره دل را هم از این رهگذر باید كنی [1] .



[1] اشعار از مرحوم علامه غروي كمپاني بر گرفته از كتاب رياحين الشريعه ج262/1.